چندین سال پیش، دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطر نابینا بود از خویش متنفر بود . او از همه نفرت داشت الا نامزدش . روزی دختر رو به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز روز ازدواجشان خواهد بود.تا اینکه سر انجام شانس به او روی آوردو شخصی حاضرشدتا یک جفت چشم به دختر اهدا کند.آنگاه بود که توانست همه چیز ،از جمله نامزدش را ببیند.پسر شادمانه از دختر پرسیدآیا زمان ازدواج ما فرا رسیده ؟ " مراقب چشمان من باشی"
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesفروردين 1396تير 1392 خرداد 1392 بهمن 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 Authorsدر پی نورLinks
نهضت عاشورا LinkDump
نورالهدي کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|