noorany

آموزش قرآن و تربیتی

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن

گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم

گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم



ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت20:1توسط در پی نور | |


+نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت15:45توسط در پی نور | |

 
وفات(شهادت)غريبانه بنت موسي بن جعفر٬
اخت الرضا٬بانوي کرامت٬بي بي دو عالم
حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها

آه، خواهر امام غریب خراسان،
سلاله پاکی و معصومیت!
دیوارهای خاک و افلاک،
سیاه پوش داغ تواند.

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت21:35توسط در پی نور | |

پروردگارا!

به من توفیق عشق بی هوس،

 تلاش در شکست، صبر در نومیدی،

عظمت بی نام، دین بی دنیا، تنهایی در انبوه جمعیت

و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند

عنایت فرما

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت18:38توسط در پی نور | |

 زنان ایرانی همه ملکه هستند

 

« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:47توسط در پی نور | |

 خدایا !
  یاری ام ده تا از جماعت سوداگر نباشم
که از بیم فردای شمار ، دست از خطا می کشند
تا در آن روز به پیشگاهت پریشان
و از شرم سر به گریبان نباشند.
دستگیرم شو تا از مردم دل آگاه باشم
که در همه حال ، حرمت دوست نگه می دارند ،
زیرا می دانند در همین دم حاضر است و بینا
و فردا دور است ، اما دوست نزدیک تر از رگ گردن.
س مرا متانتی عطا کن تا یک دم در حضور دوست آنچه نا پسند اوست ، از من سر نزند.

+نوشته شده در پنج شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت18:47توسط در پی نور | |

رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است...
رسیدن آداب دارد...
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی...

باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی ...
که آرزویت بوده برسی ...

وقتی رسیدی باید حواست باشد...تمام نشوی...
 


+نوشته شده در پنج شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:46توسط در پی نور | |

    مسافر برگشت خورده از کربلا

سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا

مهر یک بی کفن انداخت میان دل ما

  

سالها آمدند و رفتند

زائرانت را میگویم  

  اما فقط تعدادی اندک از حال و هوای مهمانی و دعوت بیرون آمدند و برای تو خودی و خودمونی شدند .

 

  هرچند که توفیق مهمان شدن هم نصیب هرکسی نمیشه .

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:23توسط در پی نور | |

معنـای عـشـق واقـعی

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:25توسط در پی نور | |

دزدی مـال و دزدی دیـن

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...

+نوشته شده در دو شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:19توسط در پی نور | |

زنـدگی خـروسی

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:18توسط در پی نور | |

مـرد واقعـی و مسلمـان واقـعی

میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به اینکار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّرالدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید، به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم...
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:40توسط در پی نور | |

امـان از دسـت این ایـرانی‌ها

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:38توسط در پی نور | |

آرامش سنـگ یا آرامش بـرگ ؟

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:32توسط در پی نور | |

 

وعـده ی پــوچ

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

+نوشته شده در دو شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت18:27توسط در پی نور | |